مأمن

و چه مأمن و پناهی بهتر از خداوند لم یزلی؟

مأمن

و چه مأمن و پناهی بهتر از خداوند لم یزلی؟

مأمن

در پیچ و خم زندگی ،وقتی فکر میکنی همه ی راه ها به بن بست رسیده است،
بیاد بیاور خودش فرمود:
و الله غالب علی أمره (یوسف_۲۱)
و همه چیز در برابر ارادهٔ خدا هیچ است.
و أما الظاهر...ذلک لقهره و لغلبته الاشیاء و قدرته علیها.
و خدا ظاهر است ...به واسطه غلبه و تصرف و قدرتش بر همه چیز.
و چه مأمن و پناهی بهتر از خدای لم یزلی؟
امام رضا (ع). (کافی،ج ۱،ص۳۰۴)

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

اینجا که می آیی 

تکه ای از بهشت خدارا در آغوش میگیری،

اینجا انگار زمان اهمیت ندارد اینجاست که اهمیت دارد، مکان ...

اینجا وقتی وارد صحن انقلاب میشوی چشمانت فقط در یک نقطه می ماند و کنده نمی شود تا تار شود و دیگر نبینی اش گنبد طلایی شان را

اینجا وقتی می ایستی روبروی ضریح تا زیارت مخصوص را بخوانی آدم ها یکی یکی جلوی چشمت می آیند و هی مَن ، مَن میکنند تا یادشان کنی...

اینجا وقتی به چشم های ترِ تک تک زائر هایش نگاه میکنی غبطه میخوری واز تهِ تهِ دلت عاجزانه بهشان التماس دعا می گویی.

اینجا وقتی ناشناس گوشه ای کز میکنی و با امامت خلوت میکنی آنقدر میگویی و میشنود که آرام میشوی و به جواب هایش فکر میکنی و با هر نشانه ای به جواب دادنشان بیشتر امید وار میشوی

در همه ی اینجا بودن زمان را میگذاری کنار اصلا اگر بگذارند حسابی فراموشش میکنی ...

و اینجا بودن میشود اصل برایت...

اینجا وقتی دخیل شدگان در پنجره فولاد را میبینی منتظر میشوی برای دیدن یک معجزه ، یک شفا یا یک لطف...

و در تمام اینجا بودن و اینهارا دیدن و از میان تمام شلوغی های حرمشان و هیاهو های مردم چشمانت را تیز میکنی بلکه پیدایشان کنی از لابه لای جمعیت اما غافل میشوی از چشم دلت و نا امید از چشم سر

در تمام اینجا بودن ، اینجاست که اهمیت دارد...


۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۰
نسترن گلزار

  نوشتن برایم سخت شده...

  آنقدر سخت که وقتی میخواهم شروع به نوشتن کنم همه ی دغدغه ها و موضاعاتی که صف بسته بودند تا بنویسمشان فراموشم میشوند.

  همه چیز... جزئی و کلی...و تا قلم را سر جایش میگذارم انگار همه ی همان موضوعات دو باره به صف میشوند منتظرِ نوشتن...

  نمیدانم این روز ها چرا دست و دلم به نوشتن نمیرود.انگار میخواهم همه چیز را بگویم ، انگار بیشتر هم صحبت میطلبم، انگار میخواهم همه را شفاهاً تعریف کنم و همفکری بطلبم...

  انگار کلمه ها در ذهنم رژه می روند و اصرار دارند که بگویمشان تا اینکه بنویسم.

  نوشتن کلمات برایم سخت شده همان کلماتی که با نوشتنشان همه چیز برایم آسان می شد، همان کلماتی که احساسم را در آنها می ریختم و تهی میشدم از هر حسی، همان کلمات.

  نوشتن برایم سخت شده ، همان نوشتن هایی که راه حل میشد برای مسئله های زندگی ام، همان ها که شادی هایم را برای همیشه ثبت میکرد، همان نوشتن ها.

  این روز ها اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرود...


۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۰
نسترن گلزار